در کربلا که موج زند آب روی آب از قحط آب گشته بپا،های و هوی آب .در ساحل فرات که خود مهر فاطمه است دارند کودکان حسین آرزوی آب .دیگر فرات نیز نیارد به لب خروش کز غم خروش عقده شده در گلوی آب .پیدا بود ز گریه لب تشنه گان که هست هر مشک آب خشک و تهی هر سبوی آب .ترسم که شعله در حرم افتد زنالهاش زینب که از دو دیده گشوده است جوی آب . راه شریعه بسته و طفلی ز راه دور بگشوده است دیده حسرت بسوی آب .اصغر ز هوش رفته که چندیست این رضیع نشنیده بوی شیر و ندیده است روی آب .تا طفل خود رباب رهاند ز تشنگی در خیمه ها روان شده در جستجوی آب . زاین تشنگی که سوخت «مؤید» دل حسین بر خاک ریخت تا به ابد آبروی آب …
شاعر: سید رضا موید خراسانی